صبح از پرده به در مي‌آيد

شاعر : عطار

اثر آه سحر مي‌آيدصبح از پرده به در مي‌آيد
يا نسيم گل تر مي‌آيديا کسي مشک ختن مي‌بيزد
که حريف چو شکر مي‌آيدخيز اي ساقي و مي‌ده به صبوح
دل عشاق به سر مي‌آيدپسري کز خط سبزش چو قلم
به سر تو که به سر مي‌آيداي پسر مي ده و مي نوش که عمر
کيست ضامن که دگر مي‌آيدعمرت اين يکدم حالي است تو را
کز دگر دم چه خبر مي‌آيدتويي و يکدم و آگاه نه‌اي
هر دمي کان ز تو بر مي‌آيدليک داني تو که بي صد غم نيست
که فلک بر تو به در مي‌آيدسنگ بر بام فلک زن به صبوح
بهتر خلق بتر مي‌آيدداد بستان ز جهاني که درو
قسم عطار جگر مي‌آيددر جهاني که همه بي‌نمکي است